خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
سه‌شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
گفت: اولا دوستان مؤمن را دوست دارم؛ ثانیا می خواستم که به مشورت کردن عادت کنید. باید حرف ها و نظرات همه را شنید. اگر من چیزی می گفتم، همگی قبول می کردید.

نوید شاهد همدان:

علیرضا شهبازی: همراه حاج آقا طالبیان و تعداد زیادی از دوستان برای انجام کاری به تهران رفتیم. موقع برگشتن، برای زمان سوار شدن و استراحت در محلی، بگو مگوی زیادی بین دوستان در گرفت و هر کسی نظری داشت و چیزی می گفت. ناگهان متوجه شدم در تمام این مدت حاج آقا ساکت است و حرفی نمی زند. بالاخره وقتی به نتیجه نرسیدیم، آهسته پرسیدم: حاج آقا! چرا چیزی نمی گویی و سکوت کرده ای؟!

گفت: اولا دوستان مؤمن را دوست دارم؛ ثانیا می خواستم که به مشورت کردن عادت کنید. باید حرف ها و نظرات همه را شنید. اگر من چیزی می گفتم، همگی قبول می کردید.


اصلان رسولی: شهرداری، امکانات و وسایل زیادی نداشت. هر وقت برای بازدید از کارخانه آسفالت می رفت، از جیب خودش یخ می خرید و برای کارگرها می برد.

می گفت: ممکن است تشنه باشند و مجبور شوند آب گرم بخورند. همین طور برای شان شیر می خرید و می گفت: کارگرها باید شیر بخورند تا خدای ناکرده ضعیف یا مریض نشوند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده